جوهر خوشبختیp1

R.A R.A R.A · 1402/5/16 16:55 · خواندن 1 دقیقه

این رمان درباره دختری به نام لیا هست که با پدرش در فرانسه زندگی می‌کند....

 

حدود۱۱سالم بود.

زندگی داشت به روال عادی پیش می‌رفت،ساعت ۲و نیم نیمه شب بود با صدا آمبولانس از خواب پریدم با صدا فریاد های پدرم که می‌گفت:نروو....تنهام نزار...... مواجه شدم صبح متوجه فوت مادرم شدم یک هفته مدرسه نرفتم مدیر مدرسه اطلاع داشت ولی من به دوستانم گفته بودم به مسافرت رفته بودیم ،خب میترسیدم بچه ها مه سخره ام کنند .

زندگی را به سختی سپری میکردم و غم مادرم من تنها نمیگذاشت

 

 

گذشت تا روزی یکی از هم کلاسی هایم متوجه فوت مادرم شد از او قول گرفتم که به هیچ کس نگوید من حسادت میکردم به زنگی او زیرا آن دختر پولدار مدرسه بود همیشه بهترین وسایل و خوراکی ها مال او بود :)

ولی خب پدر من هم سعی خودش را می‌کرد تا من در رفاه کامل باشم ولی خب همیشه حسادت داشتم 

یکسال گذشت و من امسال تولدی ندارم چون....

 

 

 

اینم ی پایان پر از استرس 😅

برای پارت بعد۲۰کامتو ۱۰لایک نیاز داریم

منتظر پارت بعد باشید